دلنوشته خانم طالبیان: حرفهای کلاس خالی

 

حرف های دلی که آرام ندارد
دیروز برای کاری به مدرسه رفته بودم
جرات وارد شدن به کلاس را نداشتم
وقتی بیشتر فکر کردم گفنم یه کلاس خالی چی میخاد به من بگه … خالیه دیگه همش همین!
وقتی وارد شدم صداهایی شنیدم
خانم ببخشید اجازه؟
خانم من بگم؟ من بگم؟
خانم اجازه میدید برم بیرون زود میام.
خانم می تونم مدادم رو بتراشم.
خانم کدوم صفحه؟ هرچی میگردم پیداش نمی کنم؟
خانم امروز ورزش داریم؟
خانم میشه من زنگ تفریح پایین نرم پیش شما بمونم؟
خانم این رو تازه خریدم.
خانم من به …..کمک کنم بهش توضیح بدم؟
خانم من یک کلمه ی جدید یاد گرفتم بیام روی تخته برای بچه ها بنویسم؟
خانم میدونم کی این کار رو کرده ولی نمی گم.
به تخته نگاه کردم هنوز نقاشی نشانه ها روی آن بود.
و ناگهان صدای پچ پچ هایی را شنیدم که می گفتند من می دونم نشانه ای که خانم روی تخته داره نقاشی می کنه چیه.
به خودم اومدم و از خودم پرسیدم تموم شد؟؟؟؟!!!!!!!
این بار من از بچه ها خواستم:
بچه ها میشه برگردید قول میدم مهربان تر از همیشه باشم.
آنجا بود که فهمیدم کلاس پر حرف و درد است و جای من بدون بچه ها اون جا نیست.

دل نوشته خانم طالبیان

۱۵ اردیبهشت ۹۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

سه × 2 =